نگاه هیچ کس براش مهم نبود رهایه رها ...
نه مثل ما که بیشتر زندگیمونو برای نگاه دیگران می گذرونیم
فرسود پای خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذیرد آخر که :
زندگی رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.
چشمم نخورد آب از این عمر پرشکست:
این خانه را تمامی پی روی آب بود.
سهراب
صدا کن مرا...
صدای تو خوب است...
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است...
که در انتهای صمیمیت حزن می روید...
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیم...
سهراب